مثل سالهای قبل تو آخرین روزهای پاییز تصمیم گرفتم برنامهای اعلام کنم که شبی رو در کنار بچهها در کلبهای جنگلی بگذرونیم. و خب بهترین گزینه سوادکوه/ شیرگاه/روستای پاشاکلا بود.
صبح زود به شیرگاه رسیدیم، یه صبحانه مفصل تو یه قهوه خونه زدیم و به سمت روستا راه افتادیم. بارش برف روز قبل باعث شد که محل اقامت رو تغیر بدیم و به اکوکمپ کنار رودخانه بریم. محمد پسر روستایی و دوست داشتنی مثل سال گذشته منتظر ما بود.
مغازه دار برای ما مغازه رو باز کرد ولی همیشه فوری و آماده بود اقامتگاه ما
بعد از استقرار در کمپ بلافاصله آتش براه شد و کتری و چای… کم کم بساط ناهار پهن شد و با موسیقی و آواز خوانی هدی و مقداد روز ما کنار رودخانه و گرمای آتش سپری شد. از قبل هماهنگ کرده بودم که برای شام آبگوشت محلی تهیه کنند، بچه ها بی صبرانه منتظر شام بودند..سفره پهن شد و آبگوشت محلی با ترشی محلی ناز خاتون سرو شد. با صدای خنده بچه ها، گرما و صفای دورهمی متوجه گذشت زمان نشدیم و آخر شب همگی در کیسه خواب ها بخواب رفتیم.
واقعا لذت این ناهار قابل وصف نیست👌 قطعا از بزرگترین لذت های هر سفر خوردنی هاشه 😁
حدود ساعت 6 صبح از کلبه با سهیلا زدیم بیرون،کمی باورش سخت بود که چنین منظره ای اونجا ببینم.. بی نظیر بود،مه سنگین و زیبایی روی سطح رودخونه رو پوشانده بود.
آفتاب که زد کم کم بچه ها بیدار شدند،صبحانه محلی از کره عسل،املت تا شیر داغ آتیشی آماده بود.
صبحانه محلی اینم عکاس عکس قبلی که توجه همه اونوره😉
راهی یکی از دهها آبشار این منطقه به اسم آبشار “ترز” شدیم. مسیر با درختهای زیبای انجیلی دل هر عاشق طبیعتی رو می برد..به کمک طناب از دو پل زوار در رفته چوبی گذشتیم و آبشار از لابلای درخت ها ظاهر شد. وصف لذت تماشا و زیبایی این آبشار از عهده من خارجه متاسفانه 😉
آقا مقداد طناب به دوش
محمد اهل پاشاکلا روستایی کوچک، اما ادب و مرامی بسیار بزرگ
به جاده برگشتیم و با خداحافظی از محمد و سوار شدن به مینیبوس پرونده این سفر هم بسته شد. مثه همیشه تماشای لبخند و انرژی برق چشمای شاد بچه ها، من رو پرانرژی تر از قبل و فکرمو به سفر بعدی می بره👍😍
کفش هایم که جفت می شود
دلم هوای رفتن می کند
من کودکانه بی قرار می شوم
بی آنکه فکر کنم
بی آنکه حتی فکر کنم