بهمن ماه ۹۵ با تعدادی از دوستان وارد کشور سریلانکا شدیم. برنامه این سفر ما به صورت کولهگردی بود
شما میتوانید سفرنامه صوتی این سفر را را در زیر گوش کنید
روز اول
همسفرانم در این سفر با خندههای انرژی بخششان مایکل رفیق جدید ما
کنار خیابون کلی مجسمه و جایگاه واسه عبادت به هر دینی که بخوای هست
شب اول ما در این اقامتگاه گذشت
روز دوم
گایاند راننده جوان ما این هم سوغاتی ما به گایاند که پشت شیشه ماشینش گذاشت
به سمت اقامتگاه و سایت داوطلبان نگهداری از فیلها رفتیم
یک داوطلب کانادایی به اسم رایان دیدیم و ازش خواستیم در مورد خودش و کارهایی که اینجا انجام میده برامون بگه
و بعد به سمت سیگیریا رفتیم
در راه این فرد نابینا رو دیدیم و به شدت به فکر فرو رفتم….امید، اراده و زندگی
به اقامتگاه برگشتیم و روز خودمون رو با خوردن غذای محلی سریلانکایی به اسم چیکن کوتو پایان دادیم
روز سوم
پس از طی این مسیر وارد غاری میشویم که معبد اصلی در آنجاست مناظر داخل غار اینجا حفظ شدهترین معبد سریلانکاست
کمی در حیاط معبد قدم زدیم… درخت قهوه روبوستا درخت شکلات میوه هل درخت دارچین این سنگی بود که برای دفع شیطلان با نارگیل به آن میزدند
در آخر از شیره نارگیل لذت بردیم
روز چهارم
قبل از حرکت با املت از خودمون پذیرایی کردیم
آشپزخونه هاستل و منظره زیبای تراس
و بعد به سمت مزارع چای رفتیم
چای سیلان مزارع چای کافیشاپ کارخانه چای چیدن برگ چای
کمی در حوضچه این آبشار آبتنی کردیم جای همگی خالی 🙂 (تاریخ دوربین تنظیم نبوده)
گشتی در بازار زدیم
شب رو در این هاستل سر کردیم که دربست در اختیار ما بود
روز پنجم
صبح زود برای خرید بلیط به سمت ایستگاه قطار رفتیم هوا سرد بود اما نه به اندازه تهران به سمت شهر Ella
آبشار شهر Ella تو عمرم نديدم كسی به اندازه سيما بانو از لحظه لحظه زندگيش لذت ببره
روز ششم
معبد سری ویشنو سرتاسر دیوارهای این معبد پوشیده از پندهای بودایی بود یک روز از عمر انسان زحمتکش به از صد سال عمر یک انسان تنبل با خردمندانی نشست و برخاست کن که همچون کسایی که گنجی به تو نشان میدهند، عیبهایت را به طور سازنده به تو گوشزد میکنند.
بودای خوابیده و کمی عبادت 🙂
روز هفتم
برای دیدن نهنگ آبی رهسپار دریا شدیم چشم همه خیره به دریا
اولین گروه دلفینها خودنمایی کردند ایشون درست زیر پای من پرید بیرون از آب
و یکی از زيباترين صحنه هایی که در عمرم ديدم بزرگترین جانور کره زمین… و لحظهای که پاهام از ابهت این موجود سست شده بود …
دیدن نهنگها رو جشن گرفتیم. جای همه دوستان خالی
پیادهروی شبانه و پایان دادن روز با دیدن فانوس دریایی
روز هشتم
به شهر گاله اومدیم بچههای مدرسهای و صف صبحگاهشون
بافت قدیمی گاله گاهی فکر میکنم که شهرک سینماییه و همه چی ساختگی
محل نگهداری لاکپشتها! روزمون رو با دیدن این جشن چینیها پایان دادیم
روز نهم
پنجره امروز ما از هاستل. صبح بخیر این خانم مهربان هم صاحب هاستل ما بودند
در این معبد جشن روز ماه کامل برپا بود
لباس جشن سخنرانی استاد بزرگ معبد خانم و آقای مجری و پخش زنده مراسم
وقت رفتن شد و تا فرودگاه هیچهایک کردیم و پایان این سفر…
2 پاسخ
شماره تماس راننده را میتونم داشته باشم؟
سلام دوست عزیز. متاسفانه از این سفر زمان زیادی گذشته و دیگر اطلاعات این راننده رو ندارم. با عرض معذرت